نور الله 3

کودکان در پناه قرآن و اهل بیت علیهم السلام

نور الله 3

کودکان در پناه قرآن و اهل بیت علیهم السلام

نور الله 3

این وبلاگ برای همه ی بچه های خوب دنیاست و همینطور برای مربیان قرآن و پرورشی و هر کسی که دوست داره در محبوب کردن خدا ، قرآن ، پیامبر صلی الله علیه و اله و اهل بیت علیهم السلام توی قلب بچه ها سهمی داشته باشه
استفاده از مطالب وبلاگ نورالله 3 با ذکر منبع و یه صلوات بلامانع است
این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاه های اینترنتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت گردیده است

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

داستان حضرت نوح علیه السلام

سه شنبه, ۳ دی ۱۳۹۲، ۱۰:۴۸ ب.ظ

داستان حضرت نوح(ع)

وزی ، روزگاری در گوشه ای از دنیا مردمی زندگی می کردند که خدا را فراموش کرده بودند و بت پرستی می کردند در آن زمان تنها یک نفر بود که خدا را از یاد نبرده بود و خدا را عبادت می کرد . او نوح پیامبر بود . خدا به او فرمان داد که مردم را راهنمایی کند . نوح به میان مردم رفت و به آنها گفت : من از طرف خدا دعوت شده ام که شما را به پرستش خدای یگانه هدایت نمایم . آدم های پر زور و پول دار که از بت پرستی مردم « کسب درآمد » داشتند ، دلشان نمی خواست که مردم خداپرست شوند . به همین دلیل به مردم گفتند که نوح دروغ می گوید .

اما نوح دست بردار نبود . کم کم حرفهای نوح در دل بعضی از مردم فقیر اثر کرد و به او ایمان آوردند . برخی از مردم پیش نوح رفتند و گفتند : تو چطور پیامبری هستی که فقط آدم های فقیر و بدبخت پیرو تو هستند ؟

نوح گفت : خوبی و بدی آدم ها به پول نیست . همه برای ما عزیز هستند اما آن مردم به حرفهای او توجهی نداشتند و انگشت در گوشهایشان فرو می کردند تا حرف او را نشنوند .


تا اینکه روزی از روزها پیش او رفتند و گفتند : دیگر از دست تو خسته شده ایم . تو سالهاست ما را از عذاب خدای خودت می ترسانی . اگر راست می گویی ، از خدای خود بخواه تا عذابش را برای بت پرستان بفرستد .

نوح هم چون از دست آنها خسته شده بود ، دست به آسمان برد و از خدا خواست برای آنها عذاب بفرستد . خدا خواسته ی نوح را قبول کرد و از او خواست . تا کشتی خیلی بزرگ بسازد و منتظر فرمان خدا باشد . نوح شروع به ساختن کشتی کرد . 




هر روز بت پرستان او را مسخره می کردند . اما نوح به حرف آنها توجهی نداشت ، وقتی کشتی آماده شد خدا به نوح فرمان داد : ای نوح به خانواده و یارانت بگو تا سوار بر کشتی شوند و از هر حیوان و پرنده یک جفت انتخاب کن و به کشتی ببر . ناگهان ابرهای سیاه آسمان را پر کرد ، همه سوار بر کشتی شدند ، اما یکی از پسران نوح نافرمانی کرد و سوار نشد ، باران تندی شروع به باریدن کرد . در مدت کمی آب به بالا آمد و همه جا را گرفت ، بت پرستان و پسر نوح از کوه ها بالا رفتند تا آب به آنها نرسد اما آنقدر باران بارید که حتی کوهها هم زیر آب رفتند و به این ترتیب نوح و یارانش نجات یافتند و بت پرستان به همراه پسر نوح غرق شدند . بعد از چهل شبانه روز کشتی نوح در بالای کوه « جودی » روی زمین قرار گرفت . نوح و همراهانش زندگی را از نو آغاز کردند و به کشت و زار و کشاورزی پرداختند.


نظرات  (۱)

  • ازدیار خراسان
  • سلام و عرض ادب
    دهه مبارک فجر بر شما مبارک
    ممنون از مطالب ارزشمندتون
    اجرکم عندالله

    پاسخ:
    با عرض سلام
    ایام الله بر شما هم گرامی باد 
    سپاسگزارم از حضور همیشگی و مستمرتون
    موفق باشید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی